پيام دوستان
+
اونجايي که زورت به زندگي نميرسه
اميدوارم صدات به آسمون برسه…
ميرسد غمهاي بيپايان
به پايان، غم مخور
بر دلِ بيتاب خواهد شد گلستان،
غم مخور
صبح اميدي که پنهان است در
دلهاي شب
ميشود طالع از آن چاک گريبان، غم مخور............ عزيزان وبلاگي روزهاي پيش روي شما بخير وشادي
انديشه نگار
30 دقيقه قبل
جوادتبريزي
شاد باش و فارغ وايمن که من آن کنم باتو که باران باچمن،من غم تو مي خورم تو غم مخور برتون من مشفق ترم ازصد پدر.درودبربانوي بزرگوارپارسي@};-
مهرباني #
{a h=Tabrizi246810}جوادتبريزي{/a} درود استاد..... ممنون از همراهي سبزتون.... کاش همه اينچنين بودند نه آنکه من در غم تو؛ تو در هواي دگري!
دلتنگِ تو من، تو دلگشايِ دگري!
+
رک بگويم... از همه رنجيده ام!
از غريب و آشنا ترسيده ام
با مرام و معرفت بيگانه اند
من به هر ساز ي که شد رقصيده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها...
با نگاه سردتان لرزيده ام
رد پاي مهرباني نيست...نيست
من تمام کوچه را گرديده ام
سالها از بس که خوش بين بوده ام...
هر کلاغي را کبوتر ديده ام
وزن احساس شما را بارها...
با ترازوي خودم سنجيده ام
بي خيال سردي آغوشها...
من به آغوش خودم چسبيده ام
my writings
ديروز 11:19 عصر
+
..اي نسيم..
.اي نسيم گنه از چشمِ ،
.سياهش بود که ميدويدم...
. که همچون در غبارِ ،
. صبح ديدم...
.او رميد و من بدنبالش ،
.دويدم...
.همچو آهوي وحشي ،
.زجانم دل بريدم...
غ..ر..ر
.
my writings
ديروز 11:19 عصر
+
هيچکس نخواهد فهميد
در زندگي هر آدمي
يک نفر هست
که دوست داشتني ترين
پنهانِ دنياست...
my writings
ديروز 11:19 عصر
+
نوجوانان
دسته اي ميروند
ميانسالان
جفتي
و پيرها
تنها . . .
سيزده همگي خوش
دبيرستان انصاري
ديروز 10:50 صبح
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..

دبيرستان انصاري
ديروز 10:50 صبح
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.
+
مىگويم خدا همگى ذوق است
و من آن ذوقم
و در آن ذوق
به كلّى غرقم
و ذوق عالميان
عكسِ آن ذوق است
كه
الايمانُ كلّهُ ذوق
و شوق
دبيرستان انصاري
ديروز 10:50 صبح
+
از دورنگي هاي مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
دبيرستان انصاري
ديروز 10:49 صبح
+
خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد
نخواست او به من خسته بي گمان برسد
شکنجه بيشتر از اين؟ که پيش چشم خودت
کسي که سهم تو باشد، به ديگران برسد . رها کني برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته، به آن برسد
رها کني بروند و دو تا پرنده شوند گلايه اي نکني، بغض خويش را بخوري
که هق هقِ تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه...! نفرين نمي کنم... نکند
به او -که عاشق او بوده ام زيان برسد
دبيرستان انصاري
ديروز 10:49 صبح
+
اگر ما در سطحي از آگاهي وتجربه هستيم اکنون همه را مديون رنجها وسختي هاي هستيم که تحمل کرديم، گاه رنج را بايد در آغوش گرفت
دبيرستان انصاري
ديروز 10:49 صبح
+
دل من محکمه ايست،
که به من مي گويد:
همه را دوست بدار،
به همه خوبي کن...
و اگر بد ديدي...
دل به دريا بزن و بخشش کن...
دبيرستان انصاري
ديروز 10:49 صبح
+
بهار، آغاز رويش است؛
نه فقط براي آنکه در آغاز مسير است،
بلکه براي هر جوياي حيات که فرصتش به تاراج زمستان سوخته و اکنون، در تمناي رويشي دوباره است.
باز ريشه دواندن،
باز باليدن،
برگ و بار آوردن.
گوارايتان بازشکوفايي و بازرويش.
روزهايتان، پر روزي و اوقاتتان پربرکت باد.

شبگرد تنهايي
ديروز 9:5 صبح